ارنوازارنواز، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

داستان‌هاي عمه پسند

عوضی

حالا من نمی تونم با قطعیت بگم که اینی که ارنواز میگه اولین فحشی هست که یاد گرفته یا نه اما به هر حال لازم به ذکر است که فحش دم دست ارنواز در حال حاضر عبارت عوضی است. این فحش نثار هر کسی میشه که به خواسته های ارنواز عمل نکنه و از جمله سانتای پیر یا همان بابانوئل خودمان که قراره اگه ارنواز غذاشو تو مهد بخوره براش جایزه بیاره و در غیر اینصورت از جایزه خبری نیست. حالا اگه خود سانتا بفهمه که ارنواز بهش میگه بابانوئل عوضی! اسمش را از لیست خوب ها حذف نمی کنه؟ نوشته شده در ۱۳ دسامبر
9 دی 1391

بدون عنوان

چراغها را خاموش کردیم تا بخوابیم، ارنواز البته بعدازظهر خوابیده و کمتر خوابش میاد. بابا که پتو را روش میکشه می بینه که پتو جرقه میزنه، یکدفعه تو ذهنش هم یک جرقه ای ظاهر میشه. فکر می کنه که نصف شبی درباره الکتریسیته ساکن برای ارنواز توضیح بدهد. پتو را به لباسش میکشه تا دوباره برق بزنه. - ارنواز اینجا رو ببین! - کجا رو؟ - اینجا رو. ببین برق میزنه! - من برق میزنم؟ - نه اینجا رو ببین - من می درخشم؟ - نه بابا اینجا رو ببین - من می درخشم تو هم می درخشی؟ - نه بابایی کله ات را اینوری کن! - خب! - ببین - من از تو بیشتر می درخشم؟  ... - اصلا بگیر بخواب بابا نوشته شده در ۵ دسامبر ...
9 دی 1391

ازدواج ارنواز

ارنواز داره تو استخر لباسش را عوض می کنه. یک پسر بچه هم میاد تو. ارنواز صاف زل میزنه تا پسره شورتش را دربیاره. حسابی که دید می زنه، می پرسه: بابایی، من بزرگ میشم با چه کسی ازدواج می کنم؟ نوشته شده در ۱۲ دسامبر
9 دی 1391

نمایش ارنواز

چند روز دیگه ارنواز قرار توی مهدکودک در یک نمایش بازی کنه. نقشش تو این نمایشالبته نقش مادربزرگه هست. بیججو گفته براش یه کفش خانومونه بیاریم ولی ارنواز میگه نمی خواد بپوشه چون ممکنه بیفته. نوشته شده در ۵ دسامبر
9 دی 1391

تولد مادر

دیروز تولد مادر (اسم جدید مامان) بود. مشکل اما این بود که ارنواز قبول نداشت که تولد مادر هست. یعنی معتقد بود که باید تولد فقط واسه خودش باشه. در نتیجه مادر حتی نتونست کیک خودشو فوت کنه.... اما در ادامه ارنواز تصمیم گرفت که به مادر هدیه بده. اینه که با بابایی رفتند تو اتاق. البته ارنواز دنبال یک جعبه هم می گشت که هدیه اش را بگذاره تو جعبه. اما چون جعبه پیدا نشد بابایی پیشنهاد کرد که هدیه را تو کاغذ کادو بپیچند. بعد ارنواز یک عروسک خوک را برداشت که بده به مادر. یک عروسک ببر را هم برای هدیه دادن به خودش برداشت و از آنجایی که احنمالا بابایی گناه داشت یک قورباغه هم سهم بابایی شد. بعد همه هدایا کادوپیچ شد و... اما از آنجاییکه هدیه دادن و هدیه گر...
9 دی 1391

توضیح

از آنجایی که بابایی واسه ارنواز یک وبلاگ دیگه هم درست کرده به ادرس http://dastanhaieammepasand.blogspot.it و از آنجاییکه بابایی مطالب اون وبلاگ را توی این وبلاگ دخترش کپی می کنه و از آنجایی که بابایی یه خورده تنبله و ... مطالب وبلاگ کمتر آپدیت میشه ولی مطالب یک ماهه اخیر را از تو اون وبلاگ یک جا می خوام کپی کنم اینجا بماند که تاریخ هاش کمی اشکال خواهد داشت.
9 دی 1391